عشق مرینت❤️و ادرین💚پارت ۱۱
❤️:از پشت یه مشت خورد تو صورتش و بیهوش شد😱😀تا دیدم ادرینه نفس راحتی کشیدم😌
💚:مرینت حالت خوبه؟طنابشو باز کردم و ازاد شد😀
❤️:ممنون به لطف تو خوبم😁رفتم جلو و بوسیدمش💕👩❤️💋👨
متیو وقتی به هوش اومد….
💚:خواستم یه مشت دیگه بزنم که
متیو:…… کردم بابا اصلا من خانوادم اینجان قرار بود با هم اومدیم اینجا دیگه برنگردم پاریس همینجا زندگی می کنمبا مرینتم کاری ندارم😐😠(دوستان متیو واقعا به غلط کردن افتاده و دیگه مرینت و نمی خواد😀😀🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳😌)
فردا صبح:
💚امروز قرار بود من و مرینت و الیا و نینو بریم مسابقه درسی تو مرکز نیویورک از همه کشور ها هم می اومدن😁😀داشتم اماده می شدم که گوشیم زنگ خورد.ادریانا بود.
ادریانا:ادرین خوبی؟🙂
💚:خوبم ادریانا داریم میریم مسابقه بعدا بهت زنگ می زنم.
الیا:رسیدیم به ماشین و ادرین گفت راننده خودکار به مرکز نیویورک سیتی😎😎😎
تلیا:چقدر پیشرفتس😱😱😱😱😱
پایان(لایک و نظر یادتون نره گلای من❤️💕)