عشق مرینت❤️و ادرین💚پارت ۱۱

(:Šãrā (:Šãrā (:Šãrā · 1402/06/10 11:27 · خواندن 2 دقیقه

❤️:از پشت یه مشت خورد تو صورتش و بیهوش شد😱😀تا دیدم ادرینه نفس راحتی کشیدم😌

💚:مرینت حالت خوبه؟طنابشو باز کردم و ازاد شد😀

❤️:ممنون به لطف تو خوبم😁رفتم جلو و بوسیدمش💕👩‍❤️‍💋‍👨

متیو وقتی به هوش اومد….

💚:خواستم یه مشت دیگه بزنم که

متیو:…… کردم بابا اصلا من خانوادم اینجان قرار بود با هم اومدیم اینجا دیگه برنگردم پاریس همینجا زندگی می کنمبا مرینتم کاری ندارم😐😠(دوستان متیو واقعا به غلط کردن افتاده و دیگه مرینت و نمی خواد😀😀🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳😌)

فردا صبح:

💚امروز قرار بود من و مرینت و الیا و نینو بریم مسابقه درسی تو مرکز نیویورک از همه کشور ها هم می اومدن😁😀داشتم اماده می شدم که گوشیم زنگ خورد.ادریانا بود.

ادریانا:ادرین خوبی؟🙂

💚:خوبم ادریانا داریم میریم مسابقه بعدا بهت زنگ می زنم.

الیا:رسیدیم به ماشین و ادرین گفت راننده خودکار به مرکز نیویورک سیتی😎😎😎

تلیا:چقدر پیشرفتس😱😱😱😱😱

پایان(لایک و نظر یادتون نره گلای من❤️💕)