عشق مرینت❤️و ادرین💚پارت ۲

(:Šãrā (:Šãrā (:Šãrā · 1402/06/09 13:23 · خواندن 6 دقیقه

ادامه پارت ١ ❤️:شما مطمئنيد استاد،اگه خداى پروانه ها هويت ما رو بفهمه چى؟ استاد:نگران نباش مرينت اين موضوع رو به كت نوار بگو امشب هويت همو مى تونيد بفهميد. ❤️:چشم استاد. از زبان مرينت:بعد از خداحافظى با استاد فو رفتم يه گوشه و تبديل به ليدى باگ شدم.به كت نوار پيام دادم كه ساعت ١٢ نيمه شب روى برج ايفل باشه. 💚:من مدتى به اينكه مدل بمونم يا نه فكر كردم ولى من شغل هاى ديگه رو دوست نداشتم.مدل بودن بهتر بود. بعد از يك روز عكس بردارى خسته كننده(همه ارزوشون اينه كه مدل بشن اون وقت اين ميگه خسته كننده😑😂)،تبديل به كت نوار شدم تا گشت بزنم ولى ديدم كه ليدى باگ به من پيام داده ساعت ١٢ نيمه شب بيا رو برج ايفل.

💚:ساعت ١٢ نيمه شب رفتم رو برج ايفل.ليدى باگ رو ديدم گفتم بانوى من كارى داشتى؟ ❤️:كت نوار اومد و از من پرسيد كه كارى دارم منم گفتم اره.ببين استاد فو گفته كه ما بايد هويت همو بفهميم اينو بانيكس بهش گفت.گفت كه فقط ما مى تونيم اكوماى هولدر جديد ميراكلس پروانه،خداى پروانه ها رو رد كنيم. 💚:چييييييى.ب….باشه اول تو تبديل شو. ❤️:من گفتم اسپاتز آف(خال ها خاموش) 💚:(در ذهنش)توانايى تكون خوردن رو نداشتم.يعنى من قبل از اينكه بفهمم عاشق مرينت هستم هم اونو د.و.س.ت داشتم؟ ❤️:پيشى حالت خوبه؟ 💚:باورم نميشه😨بعد گفتم كلاز اين(پنجه ها داخل) ❤️:چيى اد..ادرين؟ 💚:اره خب منم باورم نمى شد تو ليدى باگ باشى مرينت.😀 هر دوى ما داشتيم به همديگه نگاه مى كرديم.ناگهان اومديم جلو و همو بوسیدیم👩‍❤️‍💋‍👨

💚:فردا مى بينمت مرينت♥️ ❤️:فردا؟؟!برا چى؟ 💚:(در ذهنش)واى خراب كردم فردا تولدشه. (فردا تولد ١٥ سالگى مرينته ادرين و بقيه تو پارك كنار خونشون ساعت 6 غروب مى خوان سورپرايزش كنن.ادرين خراب كرد😂😑) 💚:هيچى فقط فردا مى خواستم برم خونه نينو حواسم نبود به تو گفتم.(عجب دروغ ضايعى گفت😂😑💚:به مرينت چيزى نگو.من:باشه😀💚:ممنون😀) ❤️:اها باشه☺️ 💚:برگشتم خونه.واى پلگ نزديك بود مرينت بفهمه😫پلگ:بله با دروغ ضايعى كه شما تحويلش دادين بيشتر مشكوك شد😑💚:😑😑😂

فردا ❤️:صبح بلند شدم رفتم صبحونه خوردم .بعد هم رفتم بيرون ورزش كردم،بعد ورزش ناهار خوردم و خوابيدم.بيدار شدم ديدم ساعت 4:45 هست.لباس پوشيدم و رفتم به سمت اندره.اون كنار رود سن بود.(ادرين قراره كه اونو ببره بيرون بستنى بخورن بعد بركردن كه اليا و بقيه وسايل تولد رو اماده كنن.كيك رو هم پدر مرينت به شكل خودش و ادرين درست كرده بود💚❤️😂)بعد بستنى خوردن با ادرين اون رفت يه گوشه با تلفن حرف بزنه. 💚:من رفتم يه گوشه مرينت صداى منو نشنوه و زنگ زدم به نينو و اليا.ازشون برسيدم كه كارشون تموم شده يا نه؟اونام گفتن تموم شد مرينت رو بيار😎👏

❤️:ادرين سريع برگشت و گفت بريم عزيزم.منم سوار ماشين باديگاردش شدم .رفتيم خونه من.💚:مرينت بيا بريم پارك كنار خونتون قدم بزنيم. ❤️:باشه بريم ادرين.وقتى رفتيم داخل پارك ديدم اليا،نينو،جوليكا و … داخل پارك هستن و يه ميز پر از كادو جلوشونه.ناگهان گفتن:تولدت مبارك! ❤️:شوكه شدم.گفتم:واقعا ممنونم ازتون خيلى سورپرايز شدم. اليا:همش ايده ادرين بود. ديدم ادرين داره به من لبخند مى زنه. 💚:مرينت تا منو ديد اومد جلو و جلوى همه منو بوسید👩‍❤️‍💋‍👨😆 آليا:خب اگه كارتون تموم شده وقت كادو هاست.😎(آليا شيطون😂)مرينت سرخ شد ولى من فقط لبخند زدم. ❤️:من رفتم تا كادو ها رو باز كنم.😁

❤️:كادو اولى مال آليا بود.چيييييى؟اون عكس ب.و.س.ه من و ادرين رو قاب گرفته بود.حتى ادرين هم تعجب كرد.😮 من كادوى همه رو باز كردم و از همشون تشكر كردم(حوصله نداشتم مال همه رو بنويسم ببخشيد😎)نوبت كادوى ادرين بود.بازش كردم و ديدم يك گردنبند خوشگل از الماسه!!! آليا:وقتى دوست پسرت انقدر پولدار باشه همينه ديگه😁 💚:من به آليا چشم غره رفتم و اون زد زير خنده.😑😂

💚:مرينت و من و بقيه رفتيم خونمون.ساعت ١٠ شب بود. اميلى و ناتالى:تولد مرينت خوش گذشت؟ 💚:آره😁 اميلى:معلومه خيلى دوسش داری😁😀 💚:من سرخ شدم بعد رفتم تو اتاقم.تا اومدم دراز بكشم ديدم سابرينا دوباره شرور شده و قدرتش ضربه قدرتمند(يه چيزى مثل كلاوت)هست.پلگ:اى بابا تازه برگشتيم خونه ها! 💚:پلگ كلاز اوت پلگ:كممبر هاى عزيز برمى گردم(😂😂😑) ❤️:تا شرور رو ديدم تبديل شدم و رفتم به سمتش.اين بار از بقيه كمك نخواستيم.من با يويو شرور رو گرفتم و چسبوندم به ميله تابلو كنار خيابون ادرين هم دستبندش رو كتاكليزم كرد و من هم همه چيو درست كردم و اكوما رو گرفتم.😎😀

💚:دو هفته ديگه به شروع دبيرستان مونده بود.از بين همكلاسى هاى راهنمايى فقط ناتانيل و كلويى(خوشبختانه😂)نيومدن به دبيرستان پالينگ(اسم دبيرستانشونه) امروز قرار بود برم خونه مرينت. اميلى:ادرين موهاتو بيشتر شونه كن. ناتالى:اميلى چرا اينقدر گير ميدى😑 اميلى:اخه پسرم داره ميره خونه عشقش😎😎😎😆 💚:من سرخ شدم.بالاخره سوار ماشين شدم و حركت كرديم.

💚:وقتى رسيدم خونه مرينت،خانم دوپن چنگ منو فرستاد سمت اتاق مرينت.من گونه مرينت رو بوسیدم و ما پاپ كورن خورديم و فيلم ديديم. ❤️:من و ادرين يهو ديديم كه تيكى و پلگ نيستن.رفتيم رو پشت بوم.😆پلگ و تيكى داشتن همو مى بوسیدن❤️💚😎 💚:ما بر مى گرديم به اتاق زوج ع.ا.ش.ق شما به كار خودتون برسيد.😆 تيكى:مرينت،ادرين! 💚❤️:بله؟ پلگ:ما همو د.و.س.ت داريم شما مشكلى ندارين كه؟ 💚❤️:نه بابا چه مشكلى ولى خيلى به هم مياين.😆😀 پلگ:ممنون😎😎😁

تموم شد❤️ببخشید پارت قبلی رو دادم خیلی طول کشید تا این پارت رو بدم😁ولی پارت ۳ رو هم بعد این می ذارم.🙂فعلا خداحافظ(انصافا خیلی کاراکتر داره هر پارتم لایک رو بزن😄)