عشق مرینت❤️و ادرین💚پارت ۶

(:Šãrā (:Šãrā (:Šãrā · 1402/06/09 21:23 · خواندن 2 دقیقه

شب اون روز در بالای برج ایفل:

💚:وقتی بقیه اومدن،من مرینت رو به گوشه ای بردم.

❤️:سلام ادرین😀چی شده؟

💚:مرینت ما می تونیم هویتمون رو به اونا بگیم😁استاد فو به من یه طلسم داد که اگه کریسالیس اونا رو اکوماتیزکرد،با خبر نشه😉

❤️:خبدر این صورت قبوله😁

❤️:وقتی برگشتیم پیش بقیه،ادرین ورد رو خوند.بعد از اینکه یک نور بزرگ اومد و رفت،ادرین گفت:

💚:بچه ها من و مرینتلیدی باگ و کت نواریم.😁

همه به جز الیا تعجب کردن.

بعد از تعجب بقیه و ایگا یعنی بیگا یعنی اینا:(قات زدم😁😂)

💚:ببخشید که این کار رو می کنم مرینت،ولی مطمئن باش من رو درک می کنین😉😔

💚:با یه حرکت سریع میراکلس نینو و مرینت رو گرفتم.😔سپر رو درست کردم که بقیه نتونن جلوم رو بگیرن😁

❤️:ادرین این کارو نکن😭😭😭یه بهایی داره همیشه😭

💚:من که می دونستم زنده می مونم چیزی نگفتم.میراکلس لاک پشت رو کنار گذاشتم،😔گوشواره های مرینت روگذاشتم رو گوشام و به تیکی پلگ گفتم خودتون رو اشکار کنید.😁

تیکی و پلگ به شکل جادویی شون در اومدن.😉گفتم گیمی،خودت رو نشون بده.

گیمی:فقط ۴ ماه گذشته و دوباره شما انسان ها می خواین ارزو کنید،😐😐

💚:کونتنس پالتیکا فینکارد(مثلا ورده😉)

مرینت سعی کرد با میراکلس ببر جلوم رو بگیره ولی من سپر رو با قدرت زیادی ساخته بودم😁

پایان